چه حکایتیه...
گاهی آدما چه آرزوهایی دارن...
نمیدونم چرا با خوندن این داستان دلم خواست مداد بودم ...
...تا این پنج صفت رو با هم و یکجا داشتم مخصوصا صفت آخری رو
.... پدر مینوشت
پسرک از پدر پرسید : درباره ی چی مینویسی؟
پدر: در باره ی تو پسرم ، اما مهمتر از آنچه می نویسم ، مدادی است
که با آن می نویسم می خواهم وقتی بزرگ شدی ، تو هم مثل این مداد بشوی....
پسر با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید!
گفت : این هم مثل تمام مداد هایی است که دیده ام
پدر : بستگی داره که چطور به آن نگاه کنی در این مداد پنج صفت هست
که اگر به دستشان بیاوری برای تمام عمرت در دنیا به آرامش می رسی.
: صفت اول
میتوانی کارهای بزرگ کنی، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تورا هدایت میکند ، اسم این دست ، خداست !
همیشه باید تورا در مسیر اراده اش حرکت دهد .
صفت دوم :
باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی
این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیز تر می شودو اثری
که از خود به جا می گذارد ظریف تر وزیبا تر است ، پس بدان باید رنج هایی را
تحمل کنی ، چرا که این رنج باعث میشود انسان بهتری شوی.
صفت سوم :
مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه ، از پاک کن
استفاده کنیم ، بدان که تصحیح یک کار خطا ، کار بدی نیست در واقع برای اینکه
خودت رادر مسیر درست نگهداری لازم ومهم است.
صفت چهارم :
چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد:
که داخل چوب است ، پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است و سر انجام صفت پنجم همیشه از خود اثری به جا میگذارد
پس بدان هر کاری که در زندگی ات می کنی ،
ردی از تو به جا می گذارد ،
سعی کن نسبت به هر کاری
...که انجام می دهی هوشیار باشی وبدانی چه می کنی