بسم الله الرحمن الرحیم
ای مهربان خدای !
گمگشته ام تو بودی و کردم چو دیده باز،
دیدم به آسمان و زمین و به بام و در ،
تابنده نور توست ...
هر جا حضور توست ...!
دیدم به هیچ نقطه تری نیست جای تو ؛
خوش میدرخشد از همه سو جلوه های تو...
ای مبدا وجود !
از کثرت حضور ظهور ؛ نهان شد که کیستی ...
از هر چه ظاهر است ؛
تویی آشکار تر ... مستور نیستی؛
نزدیک تر زمن به منی ؛ دور نیستتی...
تو آشکاره ای ؛ من زین میان گمم!
کور ار نبیند ؛ این گنه آفتاب نیست ...
نقص از من است ؛ ور نه رخت را حجاب نیست...
ای مهربان خدای !
در قلب من تبی است گدازان و دردناک...
احساس می کنم که به کانون جان من،
سوزنده آتش است که سر میکشد به اوج؛
احساس میکنم عطشی مست و بی قرار ...
اندر فضای هستی من می دود چو موج،
این سوز عشق توست...
در من چو جان نهان ؛
احساس می کنم،
درمان نسازد این تب من جز دوای تو...
زایل نسازد این عطش ؛ الا لقای تو ...
سرود سحر ؛حجه الاسلام بهجتی شفق؛ص68
ادامه مطلب |